عروسک من ملیکا جانعروسک من ملیکا جان، تا این لحظه: 14 سال و 6 ماه و 17 روز سن داره

*** اقیانوس عشق Melika ***

و باز هم شاهکارهای دختر باهوشم در سن 2سال و 2ماهگی

                    ( برای دیدن برو به ادامه مطلب)     عزیز مامان تمام این نقاشیها مال وقتیه که فقط 2 سال و 2 ماهه بودی. یه روز رفته بودیم بیرون، روی زمین کف پیاده رو روی در پوش اب را که نوشته بود(اب) خوندی و گفتی :مامان اینجا نوشته اب. 2 تا خانوم که داشتن ویترین نگاه می کردن هاج و واج موندن. به من گفتن که خانوم چطوری تونست بخونه اخه مگه ممکنه؟ کلی نازت دادن و ....    هر کی میدید شگفت زده می شد.تو خانه بازی همه می شناختنت. هر وقت می خواستیم بیاییم خونه همه می گفتن :مامانش اسپند بریز براش ماشاالله.(خدا ...
14 فروردين 1392

باغ وحش ارم 92/1/1

عزیز مامان، روز اول عید بردیمت باغ وحش .  توضیحات درادامه مطلب                                                                                                &nb...
14 فروردين 1392

(بازینو) 92/1/2

خوشگلمو بردیم شهر بازی بازینو.   بروادامه مطلب                               ملوسکم،امروزصبح با بابایی 3 تایی رفتیم بازینو.چون صبح بود خلوت بود.ارزش اینهمه راهو نداشت.  البته 5 طبقه بود اما برای سن شما فقط طبقه اول بود. شما هم چون خلوت بود زیاد جذب نشدی. از اول رفتی سراغ سرسره های تودرتو و فقط همونو بازی کردی.اما شکرخدا،اون بازیو خیلی دوست داشتی و حدود 2 ساعتی اون تو بودی. قربونت برم که گیر داده بودی به یه دختر 7 ساله بسیار بداخلاق و همش بهش می گفتی:دوستم بیا با من بازی. ...
14 فروردين 1392

خاطرات دوران بارداری(مختصر)

دخترم خیلی خلاصه برات مینویسم .برو ادامه مطلب              شکر خدای مهربون که دوران بارداری مامانی بسیار راحت و عالی طی شد . البته 3 ماه اول حالت تهوع شدید داشتم از بوی عطروادکلن متنفرشده بودم.اما مقابله کردم و نذاشتم کارم به سرم بکشه. به زور غذامو می خوردم. شدیدا عاشق اب زرشک و گوجه سبز شده بودم.وای دهنم اب افتاد . تا اخرش هیچ مشکلی نداشتم.23 کیلو وزن اضافه کرده بودم.اما شکر خدا 7 ماه بعداز تولد شما به وزن اولم برگشتم . فقط ماه اخر ورم اومد سراغم. ماشالا زورت خیلی زیاد بود. چنان لگد می زدی که بیرون همه می دیدن و منم خجالت . ماه اخر همش شبها بیدار بودم.اخه تند تند می رفتم wc باب...
14 فروردين 1392

روزانه های مامان راحله و ملیکا نفس

یگانه هستیم: چه زیباست با تو بودن... بروادامه مطلب دختر گلم،جونم برات بگه،تو هر سنی شیرینی های خاص خودتو داشتی.نی نی که بودی تپلیهات ، یکم بزرگتر که شدی نانای کردناتو... اما الان، شیرین زبونیات، سوالهای عجیب  مثل این: {مامان صدای پروانه چطوریه؟ مامان چرا بابای جوجه،اقا خروسه؟  و حرفهای قشنگت مثل اینا: {مامان عاشگتم.مامانی جیگرطلا. } و...خواسته های قشنگت مثل این که هر روز میگی: {مامان برام جشن تودد بگیر.منم میگم چشم دخترم هر وقت ابان بشه تولدته،برات جشن می گیرم.شب میخوابی صبح که میشه میگی: {مامان،ابان شد؟}الهی من فدای اون سادگیهای قشنگت بشم.صبح ها تا از خواب پا میشی میگی: {مامانی سلام. صب به خیل.بیا با هم بج{برج} ...
13 فروردين 1392

دلنوشته بابا رضا برای دختر عزیزتر از جونش

سلام بابایی. قربون اون قدو بالات برم که ...   بروادامه مطلب روز به روز ماشالا بزرگتر میشی و هم خوشحال میشم هم یه جورایی دلم میلرزه بابایی.اخه این روزها داره تند تند میگذره و بابایی از اون روزی میترسم که خانوم گلم دل یه مرد خوشبختو ببره اقاهه بیاد بگه: این فرشته خوشگلتو میخوام. میدی ببرمش برای خودم.البته خوشبختی شما ارزوی منه ولی بابایی طاقت دوریتو ندارم.دلم میخواد تا ابد پیش بابایی باشی. اخه شما نفس منی. اما بابایی میدونم که اینم یه بخشی از زندگیه که بخوام نخوام میرسه.اونم خیلی زود ماشالا با این برو رویی که جیگر بابا داره.اما بابا جونی، قول بده تو همه امورات زندگیت بیای با مامان جون و بابایی مشورت کنی. اخه بابایی، جامعه خراب شد...
13 فروردين 1392

دختر باهوشم

  بروادامه مطلب ملیکای مامانی در سن 2 سالگی این کلماتو وقتی مینوشتم،میخوندی.            { اب . بابا . مامان . توپ . دایی . مامان مصی .گل .ملیکا . }  از سن 1/5 سالگی به راحتی هر پازلی را میچیدی ماشالا. نت های موسیقی را به ترتیب میگفتی. به ترکی، فارسی و لاتین تا 10 میشمردی.شعرهای زیادیو بلد بودی.    فیل :قوی و مهربونم   بزرگترین حیوونم   با خرطوم تمیزم   اب رو تنم میریزم  خرس : خرس توی جنگلم   میخوابم و تنبلم    من عسلو دوست دارم   واسه شمام میارم        ...
13 فروردين 1392

ملودی

ناناز دخترم،امروز غروب داشتی تو استخر توپت بازی می کردی که ... بروادامه مطلب مامانی کانال پی ام سی رو یهو زدم اومد. اهنگ ملودی ارش بود.شما هم از کوچیکتریهات عاشق اون اهنگ بودی. تا اومدی باهاش نانای کنی اهنگ تموم شد . وای کولاک کردی. هی با گریه می گفتی : {ملودیو بزار میخوام نانای کنم.} هر چی میگفتم ماهواره بود. نمیتونم دوباره بزارم ،مجال نمیدادی و گریه میکردی. خلاصه مامان مصی هم برا اینکه اروم شی گفت: بیا ببرمت بیرون. شما هم دویدی و لباسهاتو دادی تنت کنم. منم خوشحال از اینکه اروم شدی. اما همین که رفتی دم در برای رفتن، بهم گفتی: {مامان،اومدم خونه برام ملودیو بزار نانای کنم.} وای حالا چی کار کنم. سی دیشم تو ماشین باباییه. خلاص...
13 فروردين 1392

به عشق دخترم (سوفله قارچ وگوشت)

عزیز مامان،امروز از صبح زود پا شدم و به عشق خانوم گلم مشغول درست کردن سوفله قارچ و گوشت و سیب زمینی شدم. بروادامه مطلب شکر خدا خوب از اب در اومد و کلی کیف کردی. نوش جانت. اینم عکسشه.البته اولش یادم رفت عکس بگیرم. اما از سهم بابایی که ناهار تهران بود و نیومد عکس گرفتم.                                                                                                           &...
13 فروردين 1392

شکرانه

               بارالها، از اینکه به این بنده حقیرت اینهمه نعمتهای بزرگ دادی شکر.خدای مهربانم شرمنده ام که تو اینهمه هوای منو داری و من چه کردم برای رضای تو. خداوندا تو بارها وبارها در زندگیم معجزه کردی. مسیر پیشرفت را تو برایم هموار کردی. با اینکه بعضی خواسته های دلم را هرگز ازت نخواستم چون ایمان داشتم صلاحم را تو بهتر میدانی ، اما به انی برایم مهیا کردی. ای بزرگترین عشق، ازت ممنونم.ای معبودم تو را به خاطر مادر،برادر،همسر و فرزند خوب شکر.عزیزانم را در پناهت حفظ کن. امین یا رب العالمین               &...
12 فروردين 1392